نوحه زمینه حضرت قاسم علیه السلام

واویلتا آه و اویلا

 

ای قبله ی من روی ماهت عمو

دیده ی من مانده به راهت عمو

 

بیا که من چشم انتظارم

بیا که من بابا ندارم

 

واویلتا آه و اویلا

 

چرا نمی گیری دگر نشانم

بیا ببین شکسته استخوانم

 

بیا ببین تو یاسمن را

یوسف کنعان حسن را

 

واویلتا آه و اویلا

 

من که رسیده ام به آرزویم

در موج خون عمو عمو بگویم

 

جانم فدای علی اکبر

هستم بلا گردان اصغر

 

واویلتا آه و اویلا

نوحه حضرت قاسم علیه السلام

قاسمم ابن الحسن

نور چشم انجمن

در کربلا یار،شاه شهیدانم

با اشک چشمانم،عازم به میدانم

عمو حسین جانم۲

 

قهرمانی بی بدل

مرگ بهرم چون عسل

بصیرتم را از،بابا حسن دارم

چون عمویم عباس،من مرد پیکارم

عمو حسین جانم۲

 

من یتیم مجتبی

محو شاه کربلا

من از طفولیت،دل بر عمو بستم

تا لحظه ی آخر،عمو بود هستم

عمو حسین جانم۲

 

سوی میدان می روم

بهر قربان می روم

در راه دین حق،عازم به میدانم

همچون علی اکبر،شد وقت جولانم

عمو حسین جانم۲

 

بهر یاری عمو

با عدویم رو به رو

یاری دین حق،با جان نثاری شد

با جنگ شایانم،دشمن فراری شد

عمو حسین جانم۲

 

رو به روی لشکرم

تیرباران پیکرم

گفتم عموجانم،برس به فریادم

از کینه ی دشمن،شهید بیدادم

عمو حسین جانم۲

 

شد عمویم بی قرار

غربتش شد آشکار

پیکر من مانده،زیر سم اسبان

آمد کنار من،با دیده ی گریان

عمو حسین جانم۲

 

#رضا_یعقوبیان 

 

#حضرت_قاسم_ابن_الحسن_ع 

 

@yaghubianreza

نوحه حضرت قاسم علیه السلام

۲
(حضرت قاسم ابن الحسن ع)
ای عموی مهربانم بده بر من اذن میدان
تا که در راه ولایت شوم همراه شهیدان
از کرامات و عنایت،آمدم در کربلایت
بود آرزوی قاسم،جان من گردد فدایت
ای عموجان ای عمو۴

بر تو و بر آل پیغمبر عموجان هستم حساس
در وفاداری و ایثار گشته ام چون عمو عباس
من یتیم حسن هستم،شمع هر انجمن هستم
می روم میدان ولیکن،چون علی بی جوشن هستم
ای عموجان ای عمو۴

در زمین کربلا شد ظلم و کین دشمن افزون
از غریبی ات عموجان قاسم تو گشته دلخون
ای عموی مهربانم،در ره تو پر توانم
باشد این لحظه ی حساس،نزد خالق امتحانم
ای عموجان ای عمو۴

دشمنان دین بدانند من یتیم مجتبایم
دست پرورد عمویم شیر دشت کربلایم
چون عمو آزاده هستم،عاشق و دلداده هستم
در ره دینم فدایی،بر زمین افتاده هستم
ای عموجان ای عمو۴

در ره عترت و قرآن جان من گردیده قربان
از ستمکاری دشمن شد تنم پامال اسبان
تویی تو پیر و مرادم،یا عمو برس به دادم
با تن غرقه به خونم،سر به خاک غم نهادم
ای عموجان ای عمو۴

#رضا_یعقوبیان

#حضرتقاسمابنالحسنع

مرثیه قاسم ابن الحسن علیه السلام مناسب دسته عزاداری

  **ای عمو جان یا حسین 
جان جانان یا حسین **

ای عمو! تنها امیدم در رهت ترک سر است 
مرگ درراه تو برمن از عسل شیرین تر است 

گرچه می دانی یتیمم، اذن میدانم بده 
فرض کن این سیزده ساله علیّ اکبراست 

نوجوانان یک به یک رفتند و من جا مانده ام 
بر روی داغ دلم هرلحظه داغ دیگر است 

گاه می خوانی یتیمم، گاه گویی کودکم 
هرچه هستم در وجودم، خون پاک حیدراست 

خوش ترین نقل عروسی بارش سنگ بلاست 
بهترین دامادی من، ترک جان، ترک سر است 

بهترین شاخه گلی را که کنم تقدیم تو 
صورت خونین، سر بشکسته، زخم پیکر است 

حنجر من تشنه ی آب دم شمشیرهاست 
نوش من در راه وصل یار، نیش خنجر است 

از شرار تشنگی هر چند می سوزم، عمو 
بیشتر سوز من از لب های خشک اصغر است 

تیغ کین بر گردنم زیباتر از دست عروس 
قتلگاهم خوش تر از آغوش گرم مادر است 

میثم از کرب و بلا در سینه داری آتشی 
ای عجب! هر مصرع شعر تو کوه آذر است
 

روضه کوتاه قاسم ابن الحسن علیه السلام

قبل از اینکه به اربابمون سلام بدیم جاداره یاد کنیم ازحضرت قاسم  یادگار امام حسن علیه السلام - روز عاشورا هرجوری بود از عمو اجازه میدان گرفت - جنگ نمایانی کرد یه وقت در میانه ی میدان به ضرب شمشیر  از روی اسب به زمین افتاد نالش بلند شد یا عماه عمو جان بدادم برس - حضرت همچون باز شکاری بطرف قاسم حرکت کرد - دشمن هنوز کنار پیکر نیمه جان قاسمه - جنگی در گرفت همین که گرد و غبار نشست حضرت دید قاسم داره رو زمین پا میکشه - وهو یفحص برجله - صدا زد قاسمم برا عمو سخته صداش بزنی نتونه برات کاری کنه  - پیکر قاسم رو برداشت به خیمه دار الحرب برد کنار پیکر علی اکبر قرار داد - گاهی صدا میزد قاسمم گاهی صدا میزد علی جان

آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

.

متن روضه قاسم بن الحسن حاج مهدی سماواتی

جهت بهره مندی از اشعار مداحی و متن و صوت روضه های استاد حاج مهدی سماواتی به این آدرس مراجعه فرمایید.

https://eitaa.com/hmdprp

می رود مایه دلگرمی لشکر باشد
بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد

سیزده بار زمین مقدم او بوسیده
دود اسپند بلنداست و خبر پیچیده

*چه خبره؟*

شیر بی واهمه تا مرز جنون می آید
قاسم بن الحسن از خیمه برون می آید

می رود با رجزش از پدرش یاد کند
می رود کرببلا را حسن آباد کند

((*چه رجزی خوند؟
إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن
،سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن*
هرکی منو نمیشناسه بشناسه من فرزند امام حسنم))

مثل عباس که دور و بر مولا کم نیست
قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست

چه می آید سر این طفل،خدا می داند
مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند

حربه ای زد به عدو تا که سر او چرخید
وسط دشت چنان نعره حیدر پیچید

و اذا زلزلت الارض بلا نازل کرد
ازرق و چهار پسر را به درک واصل کرد

این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد
بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد

تیغ ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند
پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند

آخرش دست به آن قائده جنگ زدند
تاکه میشد به تن بی زرهش سنگ زدند

چه می آید سر این طفل خدا می داند
مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند

سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم
نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم

ز زین فتاد چو قاسم به روی خاک زمین
نمود رو به حرم گفت با نوای حزین

در این دم که نیست سایه پدرم
عمو یتیم نوازی کن و بیا به سرم

((عمو خودش رساند سر قاسم و به دامن گرفت دید کار از کار گذشته - بدن پاره پاره - سر ضربه خورده فرمود قاسمم برا عموجانت سخته عمو رو صدا بزنی نتونه کمکت کنه اگه هم بتونه دیگه فایده ای نداره پیکر قاسم رو برداشت سینه قاسم و به سینه چسباند به خیمه دارالحرب برد رو زمین گذاشت - بین بدن قاسم و اکبر نشست صدا گاهی صدا میزد قاسمم گاهی صدا میزد اکبرم گمان کنم تنها کسی که اومد حسین و دلداری داد زینب بود))

آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

نوحه زنجیر زنی حضرت قاسم علیه السلام -(منم قاسم یتیم مجتبایم)

منم قاسم یتیم مجتبایم (2)
فدایی شه کرب و بلایم
عموی مهربانم
تویی آرام جانم
عموجانم عموجان (2)
********
عمو جان مشکلم اینگونه حل شد (2)
برایم مرگ احلی من عسل شد
خدا داده نویدم
به راه دین شهیدم
عموجانم عموجان (2)
********
ز سوز تشنگی جان بر لبم من (2)
ولی حیران عمه زینبم من
حسن را نور عینم
فدایی حسینم
عموجانم عموجان (2)
********
اگر چه در ره قرآن شهیدم (2)
ولیکن نزد بابا رو سپیدم
گل باغ ولایم
به راه دین فدایم
عموجانم عموجان (2)
********
بود میدان جنگ میدان عشقم (2)
بود در این مکان جولان عشقم
انا بن مجتبایم
گل شیر خدایم
عموجانم عموجان (2)
********
مگر از اکبرت بالاترم من (2)
فدایی علی اصغرم من
بمیرم از برایت
کنم جانم فدایت
عموجانم عموجان (2)
********
شدی قاسم تو پامال ستوران (2)
فدا گشتی به راه دین و قرآن
الا ای نور دیده
شدم قامت خمیده
عموجانم عموجان (2)
********
شاعر: رضا یعقوبیان
منبع: سایت امام هشت
www.emam8.com

نوحه سینه زنی و زنجیر زنی حضرت قاسم با سبک -(من یتیم مجتبایم نوجوان کربلایم)

من یتیم مجتبایم (۲)
نوجوان کربلایم
من بمیرم عمو از برایت
می کنم جان خود را فدایت
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
ای عمو ده اذن میدان (۲)
تا زنم بر خیل عدوان
از غم غربت تو ملولم
جان زینب مرا کن قبولم
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
یا عمو ممنونت هستم (۲)
تا ابد مدیونت هستم
مشکلم با نگاه تو حل شد
مرگ شیرین تر از هر عسل شد
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
شیر دشت کربلا بود (۲)
در دلش شور و نوا بود
قاسم بن الحسن نور عینم
پاور پور زهرا حسینم
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
می نمود او جنگ شایان (۲)
حمله می کرد همچو شیران
صف شکن گشته آن ماه پاره
بر عدو بسته شد راه چاره
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
عاقبت از ظلم عدوان (۲)
گشته پامال ستوران
دید عمو صحنه را با دل چاک
پا کشد قاسمش بر روی خاک
ای عمو ای عمو ای عموجان (۲)
********
شاعر: رضا یعقوبیان
منبع: سایت امام هشت
www.emam8.com

نوحه حضرت قاسم علیه السلام

نوحه شب ششم مولا قاسم بن الحسن (ع)

من زاده شير جمل مرد نبردم
در کربلا نام حسن را زنده کردم
مه خيمه هايم _ يل مجتبايم
عمو عمو جان

مى بارد اشکم از دو ديده مثل باران
رحمى نما تو بر يتيمى ديده گريان
اذنم بده تا که شوم راهى ميدان دلم غرق اه است _ پدر چشم به راه است
عمو عمو جان

در بين ميدان گم شده سوز صدايم
در بين يک لشکر به زير دست و پايم
ناله زنم تا که بدانى در کجايم
به زير لگدها _ شدم مثل زهرا
عمو عمو جان

افتادم از مرکب زمين غوغا به پا شد
جسمم شکار تيغ و تير و نيزه ها شد
هر بند بند پيکرم از هم جدا شد
لبم پر عسل کن _ تنم را بغل کن
عمو عمو جان


#قاسم_نعمتی
@karimegharib

مدح و مرثیه قاسم ابن الحسن علیه السلام

اشعار قاسم بن حسن علیه السلام 

ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است

تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است

یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم

ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است

از همان روزیکه رزق نوکران تقسیم شد

کربلای سینه زنهای حسن با قاسم است

این کریمان به نگاه خود گره وامیکنند

آنکه عمری درد ما کرده مداوا قاسم است

گوسفندی نذر او کردیم و مرده زنده شد

آنکه نامش میکند کار مسیحا قاسم است

روی ابرویش اگر تحت الهنک بسته حسین

در حرم زیباترین فرزند زهرا قاسم است

نعره زد : ان تنکرونی ریخت لشکر را بهم

وارث شیر جمل شاگرد سقا قاسم است

مرد نجمه بود و صاحب خیمه شد در کربلا

سایه ی روی سر مادر به هر جا قاسم است

با اشاره هر کجا میگفت : یا زینب ببین

آن سر عمامه بسته روی نی ها قاسم است

زیر سم اسبها با هر نفس قد میکشید

گفت با گریه حسین ، این تن خدایا قاسم است

نعل های خاک خورده دنده هایش را شکست

مثل مادر این تنی که میخورد پا قاسم است

چونکه قاسم بود بین گرگها تقسیم شد

یوسف پاشیده از هم بین صحرا قاسم است
#قاسم_نعمتی
@karimegharib

مرثیه قاسم ابن الحسن علیه السلام

آمدم جان عمو درک منای تو کنم

خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق

جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا

که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت

اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم

برسر نیزه علمدار لوای تو کنم

من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن

چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود

به از آن است بپا بزم عزای تو کنم

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو

تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم

ژولیده

نوحه قاسم ابن الحسن (علیه السلام)

من گل باغ پیمبر قمر فاطمه ام

سیزده ساله یتیم پسر فاطمه امن

  سرو خونین بدنم قاسم ابن الحسنم (یا : ای گل یاسمنم قاسم ابن الحسنم )

سپرم سینه ی خونین زرهم پیروهنم

آبم ازخون گلو خاک بیابان کفنم

 ای گل یاسمنم قاسم ابن الحسنم

تن صد پارهی من باغ گل یاس علی است

بازوی کوچک من بازوی عباس علی است

  دوست دارم که سرم در ره قرآن شکند

استخوان تنم از سم ستوران شکند

دوست دارم که خورم آب زخون آب گلو

پدرم کرده وصیت که شوم یار عمو

دوست دارم که شود  پیش دو چشم تر او

بدنم غرق به خون مثل علی اکبر او

ای گل یاسمنم قاسم ابن الحسنم

شاعر غلامرضا سازگار

نوحه دسته عزاداری - كفن بنما بر تن قاسم مونس جانت مي‌رود ميدان

دم نوحه:
بيا مادر از حرم بيرون سرو بستانت مي‌رود ميدان
كفن بنما بر تن قاسم مونس جانت مي‌رود ميدان

ادامه:
بيا مادر درد دل گويم اين دم آخر با تو از احسان
مكن ديگر بعدم اي مادر گريه و زاري ناله و افغان

بود يارم اندر اين صحرا اي ستم‌ديده خالق سبحان
زجور چرخ گل مادر از گلستانت ميرود ميدان

اگر ديدي پيكرم را در خاك و خون غلطان صبر كن مادر
اگر ديدي راس من بر ني چون مه تابان صبر كن مادر

اگر ديدي پيكرم را در خاك و خون غلطان صبر كن مادر
حلالم کن ناز پرورده روی دامانت میرود میدان

رهایم کن تا که بنشینم بر براق مرگ با هزار افغان
که جولانم گشته ای مادر دیده گریان غرقه جانان

ز خون من باید این صحرا لاله‌گون گردد از دم پیکان
شود جسمم طوطیا از کین جان جانانت میرود میدان

بیا مادر لحظه ای بنشین در کنار من از ره یاری
که من رفتم کشته گردیدم نوعروسم را ده تو دلداری
اگر گوید کو پسرعمّو؟ گو فدایی شد در ره باری
نما صبر و رخ دگر مخراش ماه تابانت میرود میدان

 

روضه قاسم ابن الحسن (علیه السلام)

می رود مایه دلگرمی لشکر باشد

بی زره آمده تا حیدر دیگر باشد

 

سیزده بار زمین مقدم او بوسیده

دود اسپند بلنداست و خبر پیچیده

*چه خبره؟*

شیر بی واهمه تا مرز جنون می آید

قاسم بن الحسن از خیمه برون می آید

 

می رود با رجزش از پدرش یاد کند

می رود کرببلا را حسن آباد کند

*چه رجزی خوند؟ إن تُنكـرونی فأنـا ابـن الحـسن،سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفَى و الْمُؤْتَمَن*

مثل عباس که دور و بر مولا کم نیست

قاسمی هست حسین بن علی تنها نیست

همه دیدند به دستش شده شمشیر بلند

می شد از گوشه خیمه دم تکبیر بلند

 

چه می آید سر این طفل،خدا می داند

مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند

 

حربه ای زد به عدو تا که سر او چرخید

وسط دشت چنان نعره حیدر پیچید

 

و اذا زلزلت الارض بلا نازل کرد

ازرق و چهار پسر را به درک واصل کرد

 

این حسن زاده عجب جنگ نمایانی کرد

بعد اکبر خودمانیم چه طوفانی کرد

*دیدن اینجوری حریفش نمیشن،یه عده رو عمرسعد اجیر کرده بود؛برا ساعت مبادا،اینا نگه داشته بود به عنوان تیر آخر ازشون استفاده کنه،اگه می دید جنگ تن به تن باشمشیر و نیزه جواب نمیده سنگ اندازا رو صدا میزد"*

تیغ ها قاتل آن جسم نحیفش نشدند

پهلوانان عرب نیز حریفش نشدند

آخرش دست به آن قائده جنگ زدند

تاکه میشد به تن بی زرهش سنگ زدند

 

چه می آید سر این طفل خدا می داند

مادرش آن طرف خیمه دعا میخواند

 

سنگ زد روی تماشایی او ریخت به هم

نیزه ای آمد و زیبایی او ریخت به هم

*بعضیا گفتن یه ظالمی چنان با شمشیر به فرقش زد "فَوَقَعَ الغُلام لِوَجهِه" دیدن این آقازاده با صورت به زمین افتاد ..." خوب تصور کن،اینقده دورش حلقه زدن، ابی عبدالله دید یه نقطه پر از گرد و خاکه "سراسیمه خودشو رساند چه خبره اینجا؟سواره ها دورش کردن ..."

حسین ....

رسمه تو مراسم قاسم مجلس رو گل بارون میکنن ..."امشب خیلی جاها گل اینجای روضه که میشه گل میریزن،اما بگم کربلا چی شد؟

جای گل هر چقدر تیغ به بازوش زدند

گفت یا فاطمه و نیزه به پهلوش زدند

*بقیه اش بمونه ابی عبدالله از این ازدحام ، از این حمله دسته جمعی بلافاصله خودشو رسوند؛ مهلت نمیداد، چون میدونست اینجا اگه یه لحظه تعلل کنه بدنو قطعه قطعه میکنن،به میمنه و میسره شمشیر میزد بلکه دور بدن قاسمو خلوت کنن،حمیدبن مسلم میگه من اونجا بودم تا گردوخاک فروکش کرد،تو همون گردوغبار دیدم حسین اومده بالا سر قاسم"فوقع صدره علی صدره،این سینه اش رو گذاشت رو سینه قاسم،اما دیدن این یتیم داره پاهاشو رو زمین میکشه... آی حسین

برنامه کامل مداحی حضرت قاسم (ع)

ای عمو تنها امیدم در رهت ترک سر است

مرگ در راه تو بر من از عسل شیرین تر است

گرچه میدانی یتیمم اذن میدانم بده

فرض کن این سیزده ساله علّی اکبر است

گاه میخوانی یتیمم ، گاه گویی کودکم

هرچه هستم در و جودم ، خون پاک حیدر است

اومد خدمت عمو ، عمو جان اذن میدان خواست هرچی التماس کرد عمو اجازه نداد –

 

عموجان آرزوی دیدن روی پدر دارم

به شوق دیدن بابا هوای ترک سردارم

اگر حرف مرا در محضر تو اعتباری نیست

من از بابا اجازه نامه بهرت معتبر دارم

 

وصیت نامه امام مجتبی رو به عمو نشان داد ببین عمو جان بابام سفارش کرده هیچ وقت شمارو تنها نزارم . تا ابی عبداله دست خط برادرو دید اشک از چشمانش جاری شد ، خودش لباس رزم به تن قاسم پوشاند روانه میدانش کرد جنگ نمایانی کرد خون حیدر کرار به رگ داره ارزق شامی رو با پسرانش به هلاکت رساند به سمت عمر سعد حرکت کرد نا نجیب دستور داد تیربارانش کردن یه وقت ابن فضيل ازدى شمشیری به فرق قاسم زد از روی اسب به زمین افتاد صدای یا عمّا ادرکنیش بلند شد عین مقتل لهوف سیدابن طاوسه  ابی عبداله همچون بازی شکاری خودشو رساند شمشیری به ابن فضیل زد عدّه‌اى آمدند تا ابن فضیل رو نجات بدن  جنگ عظیمى دور بدن «قاسم راه افتاد. گرد و غبار میدان فراگرفت جنگ مغلوبه شد – یوقت ابی عبداله صدای ضعیفی رو شنید عمو جان استخوانهام زیر سم اسبا خرد شد

 

عمو جان از وفا بنگر به حالم

به زیر سمّ مرکب پایمالم

عمو به بالین قاسم آمد سرقاسمو به دامن گرفت «و هو یبحث برجلیه» داره رو زمین پامیکشه . فرمود برا عمو سخته که صداش بزنی و نتونه برات کاری بکنه اگه هم بتونه دیگه دیر شده – بدن قاسمو به سینه چسباند به خیمه دارالحرب برد کنار بدن علی اکبر گذاشت بین این دوبدن روی زمین نشست گاهی صدا میزد قاسمم – گاهی صدا میزد اکبرم . زنان حرم وقتی صداى آقارو شنيدند صدای  ناله و شیونشان بلند شد.

 ( حسین جان )

 

افسوس که کشتند یتیم حسنم را

چیدند به شمشیر، گل یاسمنم را

گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای

 

داماد نگردیده در آغوش اجل بود

خون دهنش بر لب خشکیده عسل بود

صد پاره ز شمشیر جفا یاس حسن شد

پیراهن نازک زره قاسم من شد

گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای

ای اهل حرم، اهل حرم، لاله بیارید

بر پیکر صد پارة قاسم بگذارید

مدح - مرثیه حضرت قاسم (علیه السلام)

اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

***

آیینه‌ ی مرد جمل آمد به میدان

یک شیر دل مانند یل آمد به میدان

با سیزده جام عسل آمد به میدان

ای لشگر کوفه اجل آمد به میدان

 

باید که قبر خویش را آماده سازید

در دل جگر دارید اگر بر او بتازید

 

رفته به بابایش که این‌گونه شریف است

از نسل پاک صاحب دین حنیف است

قاسم اگر چه قدّ و بالایش ظریف است

امّا خدایی او سپاهی را حریف است

 گوید   به او عمّه: به بدخواه تو لعنت

مه‌ پاره‌ ی نجمه! به بدخواه تو لعنت

 شاگرد   رزم حضرت عباس، قاسم

آمد ولی در هیبت عباس، قاسم

در بازوانش قدرت عباس، قاسم

به‌ به که دارد غیرت عباس، قاسم

 

عمّامه‌ ی او را عمویش با نمک بست

مانند بابایش حسن، تحت‌الحنک بست

 

قاسم حریف تن به تن دارد؟ ندارد

این نوجوان جوشن به تن دارد؟ ندارد

چیزی کم از بابا حسن دارد؟ ندارد

اصلاً مگر ازرق زدن دارد؟ ندارد

 

ازرق کجا و شیر میدان خطرها

قاسم بُوَد رزمنده‌ی نسل قمرها

 

وقت پریدن ناگهان بال و پرش ریخت

یک لشکری را ریخت آخر پیکرش ریخت

از میمنه تا میسره روی سرش ریخت

از روی زین افتاد قلب مادرش ریخت

 

مثل مدینه کوچه ای را باز کردند

پرتاب سنگ و نیزه را آغاز کردند

 

مدح حضرت قاسم با مرثیه

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

 

به همین قدر اکتفا فرمود

بند کفش اش نبست و موسی شد

 

آب و آیینه را خبر بکنید

رخ داماد عشق زیبا شد

 

دست و پا زد که یعنی این جایم

علت این بود زود پیدا شد

 

طفل معصوم گفت تشنه لبم

همه جا شرم مال سقا شد

 

نوه ی مرتضی و فاطمه بود

زائر مرتضی و زهرا شد

 

صبح پایش رکاب را پس زد

عصر قدش چو قد آقا شد

 

چند ابرو اضافه بر رخ داشت

یا سم اسب بر رخش جا شد؟

 

ارباً اربا شد از درون بدنش

این حسن زاده پور لیلا شد

 

سخت پیچیده است پیکر او

علت مرگ او معما شد

 

قاتلی دور دست خود تاباند

زلفش از پیچ بس چلیپا شد

 

دست خط پدر غمش را برد

یک دهه پیش از این گره وا شد

 

بازویش زیر سم مرکب رفت

دست خط مبارکی تا شد

 

سنگ بازی شده است با سر او

چون چو طفلان سوار نی ها شد

 

سر مپیچ از عمو بده بوسه

گردنت گر چه بی مدارا شد

 

رو به قبله کند چگونه تو را

بندهایت ز یکدگر وا شد

 

اشعار شهادت حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام

***

مرکب سوار کوچک کرب وبلا شدی

زهرا شدی،علی شدی ومصطفی شدی


وقتی عسل ز لعل لبت بوسه ای گرفت

تنها سواره ی حسن مجتبی شدی


از بس عزیز هستی واز بس که محشری

بین قنوت زینب کبری دعا شدی


دل ها شکست و غصّه حرم را فرا گرفت

وقتی که از کنار عمویت جدا شدی


بند رکاب حسرت پای تو را کشید

تا راهی میانه ی دشت بلا شدی


دانه به دانه موی عمویت سفید شد

وقتی زمین فتادی و وقتی که تا شدی


در بین معرکه چقدَر نیزه خوردی و

پرپر شدی خلاصه شدی نخ نما شدی


یک نیزه دار جسم تو را بر زمین زد و

بر زیر نعل کشته ی بی انتها شدی


تشییع پیکرت چقدر دردسر شد و

آخر میان تکّه حصیری تو جا شدی


آن خاطرات کوچه دوباره مرور شد

وقتی به زیر پای عدو جابه جا شدی

مدح - مرثیه - نوحه حضرت قاسم (علیه السلام)

ای عــــــــــــمو قاسم جانباز منم 

     بعد اکبر به تـــــو همراز منم

جان من در تب و تاب است عمو

     حنجرم تشنـــــۀ آب است عمو

لبم از سوز عــــــــطش خشکیده  

   جگرم غـــــــرقِ بخون گردیده

منکـــــــــه در سوختن و ساختنم       تشنــــــــه ام تشنه جان باختَنم

ای عمو بــــــــــاز مَدار از راهم 

         اذان میدان ز حضورت خواهم

آمدم تا که ترا یـــــــــــــارم شَوَم       پـــــــای تا سر همه ایثار شَوم

جــــــــــــان من باد فدای تو عمو  

  هستی ام هست بـــرای تو عمو

منکـــــــــه سر مست تولای توام   

  ای عمو خاک کف پـــای توام

تو که از ظلــــــــم عدو مغمومی      تـــــــــو که مثل پدرم مظلومی

شـــــور عشق تو بوَد در سر من  

   سپر تیـــــــــــر غمت پیکر من

گر شـــــــکوفا شده در این چمنم  

 

   گلی از گلشـــــن بــــــاغ حسنم

آبی از جـــــــــــام بقا می خواهم      در ره عشق تـــــــو سیرابم کن

چـــون حسین این همه شور از او دید     بهــــــــر ایثار سُرور از او دید

گفت: زیبا گل بـــــــــــــاغ حَسنم      بــــــــــرو ای لالۀ سرخ چَمنم

لــــــــــطف معبود نگهدار تو باد     قـــــــاسمم دست خدا یار تو باد

آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو

تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو

مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو

خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو

اِذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم

بر سر نیزه شود چون سر سودا گر تو

اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید

که چه شد پور حسن همدم و هم سنگر تو

شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت

من فدای رخ نیلی شده مادر تو

پدرم چشم به راه هست که بیند تن من

پاره پاره چون تن و فرق بخون اکبر تو

آمدم جان عمو درک منای تو کنم

خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم

پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق

جان ناقابل خود را به فدای تو کنم

مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا

که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم

من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت

اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم

سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم

برسر نیزه علمدار لوای تو کنم

من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن

چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم

گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود

به از آن است بپا بزم عزای تو کنم

رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو

تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم

ژولیده

 

قد کشید و بلند بالا شد

تا فلک پر زد و مسیحا شد

 

آب و آیینه را خبر بکنید

رخ داماد عشق زیبا شد

 

نوه ی مرتضی و فاطمه بود

زائر مرتضی و زهرا شد

 

چند ابرو اضافه بر رخ داشت

یا سم اسب بر رخش جا شد؟

 

ارباً اربا شد از درون بدنش

این حسن زاده پور لیلا شد

 

دست خط پدر غمش را برد

یک دهه پیش از این گره وا شد

 

بازویش زیر سم مرکب رفت

دست خط مبارکی تا شد

 

سر مپیچ از عمو بده بوسه

گردنت گر چه بی مدارا شد

 

رو به قبله کند چگونه تو را

بندهایت ز یکدگر وا شد

نوحه - حضرت قاسم (علیه السلام )

نوحه

دارم به سر شوق شهادت ای عمو جان
اذنم بده تا من روم بسوی میدان
عمو مسوزان جگرم، تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)


کفن به گردنم نموده مادر من
آیینه و قرآن گرفته بر سَرِ من
عمو مسوزان جگرم تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)


بنما نظاره ای عمو بسوی میدان
من مانده ام عمو بریز سُمِ اسبان
عمو مسوزان جگرم تویی به جای پدرم
عمو حسین جان(2)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ای بی زره سرباز من قاسم
ای کشتة خونین بدن قاسم
نجل حسن قاسم ، نجل حسن قاسم

ای نازنین قرآن پا مالم
طاووس سرخ بی پر و بالم
برخیز و بنما گریه بر حالم
این گونه دست و پا مزن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

در حجلة خون داده شد کامت
پر شد ز خوناب جگر جامت
پیراهن خونین بر اندامت
هم شد زره، هم شد کفن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

شد شانه از تیغ ستم مویت
نقش زمین شد قد دلجویت
در ابر خون پنهان شده رویت
ای ماه خونین پیرهن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

تو با عمو پیوسته هم دردی
بر من لب خشکیده آوردی
با اشک خود رفع عطش کردی
در هر بلایی ممتحن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم
تو یادگار مجتبی هستی
قلب مرا از غصه بشکستی
لب را ز خوناب گلو بستی
با من نمی گویی سخن قاسم
نجل حسن قاسم، نجل حسن قاسم

 

فریاد که شد غرقه به خون پیکر قاسم
فواره زند خون جبین از سر قاسم
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای


صد پاره ز شمشیر جفا یاس حسن شد
پیراهن نازک زره قاسم من شد
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای


افسوس که کشتند یتیم حسنم را
چیدند به شمشیر، گل یاسمنم را
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای


افسوس که قرآن حسن نقش زمین شد

رنگین رخ نورانی اش از خون جبین شد
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای


حق حسن از نیزه و شمشیر ادا شد
در حجلة خون قاسم او تشنه فدا شد
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای


داماد نگردیده در آغوش اجل بود
خون دهنش بر لب خشکیده عسل بود
گل یاسمنم وای، یتیم حسنم وای
ای اهل حرم، اهل حرم، لاله بیارید
بر پیکر صد پارة قاسم بگذارید

روضه حضرت قاسم (علیه السلام)

کیفیت به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت

منبع: بحار الأنوار ، علامه مجلسی، ج‏45، ص: 33
ثم خرج... و هو غلام صغير لم يبلغ الحلم فلما نظر الحسين إليه قد برز اعتنقه و جعلا يبكيان حتى غشي عليهما ثم استأذن الحسين  في المبارزة فأبى الحسين أن يأذن له فلم يزل الغلام يقبل يديه و رجليه حتى أذن له فخرج و دموعه تسيل على خديه و هو يقول‏ : إن تنكروني‏ فأنا ابن الحسن             سبط النبي المصطفى و المؤتمن‏ هذا حسين كالأسير المرتهن             بين أناس لا سقوا صوب المزن‏
ترجمه: (قاسم بن الحسن) براى جهاد در راه خدا به سوی میدان جنگ بیرون آمد. او كودك صغيرى بود كه بالغ شده بود. هنگامى كه امام حسين عليه السلام به او نگاه كرد و ديد براى مبارزه قيام نموده است با وى معانقه كرد و هر دو به قدرى گريستند كه غش نمودند. سپس از امام حسين عليه السلام اجازه جهاد خواست. ولى آن بزرگوار اجازه نداد. آن كودك همچنان دستها و پاهاى امام عليه السلام را ميبوسيد تا اينكه به او اجازه داد. وى در حالى كه اشكهايش بصورتش ميريخت متوجه كارزار شد و اين رجز را ميخواند: اگر مرا نمى‏شناسيد من پسر حسن هستم كه او سبط پيامبر برگزيده و امين است. اين حسين است كه نظير شخصى اسير در بين اين مردم مى‏باشد. خدا كند اين مردم از باران رحمت خدا سيراب نشوند.
به میدان رفتن قاسم بن الحسن و شهادت آن حضرت منبع: لهوف، سيد بن طاووس، صفحه 115
قَالَ الرَّاوِي: وَ خَرَجَ غُلَامٌ كَأَنَّ وَجْهَهُ شِقَّةُ قَمَرٍ فَجَعَلَ يُقَاتِلُ فَضَرَبَهُ ابْنُ فُضَيْلٍ الْأَزْدِيُّ عَلَى رَأْسِهِ فَفَلَقَهُ فَوَقَعَ الْغُلَامُ لِوَجْهِهِ وَ صَاحَ يَا عَمَّاهْ فَجَلَّى الْحُسَيْنُ كَمَا يُجَلِّي الصَّقْرُ ثُمَّ شَدَّ شَدَّةَ لَيْثٍ أَغْضَبَ فَضَرَبَ ابْنَ فُضَيْلٍ بِالسَّيْفِ فَاتَّقَاهَا بِالسَّاعِدِ فَأَطَنَّهُ مِنْ لَدُنِ الْمِرْفَقِ فَصَاحَ صَيْحَةً سَمِعَهُ أَهْلُ الْعَسْكَرِ وَ حَمَلَ أَهْلُ الْكُوفَةِ لِيَسْتَنْقِذُوهُ فَوَطِئَتْهُ الْخَيْلُ حَتَّى هَلَكَ. قَالَ وَ انْجَلَتِ الْغُبْرَةُ فَرَأَيْتُ الْحُسَيْنَ قَائِماً عَلَى رَأْسِ الْغُلَامِ وَهُوَ يَفْحَصُ بِرِجْلَيْهِ وَ الْحُسَيْنُ يَقُولُ بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوكَ وَ مَنْ خَصْمُهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فِيكَ جَدُّكَ وَ أَبُوكَ ثُمَّ قَالَ عَزَّ وَ اللَّهِ عَلَى عَمِّكَ أَنْ تَدْعُوَهُ فَلَا يُجِيبُكَ‏ أَوْ يُجِيبُكَ‏ فَلَا يَنْفَعُكَ صَوْتُهُ هَذَا يَوْمٌ وَ اللَّهِ كَثُرَ وَاتِرُهُ وَ قَلَّ نَاصِرُهُ ثُمَّ حَمَلَ الْغُلَامَ عَلَى صَدْرِهِ حَتَّى أَلْقَاهُ بَيْنَ الْقَتْلَى مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ. قَالَ وَ لَمَّا رَأَى الْحُسَيْنُ مَصَارِعَ فِتْيَانِهِ وَ أَحِبَّتِهِ عَزَمَ عَلَى لِقَاءِ الْقَوْمِ بِمُهْجَتِهِ وَ نَادَى هَلْ مِنْ ذَابٍّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ يَخَافُ اللَّهَ فِينَا هَلْ مِنْ مُغِيثٍ يَرْجُو اللَّهَ بِإِغَاثَتِنَا هَلْ مِنْ مُعِينٍ يَرْجُو مَا عِنْدَ اللَّهِ فِي إِعَانَتِنَا فَارْتَفَعَتْ أَصْوَاتُ النِّسَاءِ بِالْعَوِيلِ ...
ترجمه : راوى گفت: جوانى به سوی میدان نبرد بيرون آمد كه صورتش گوئى پاره ماه بود و مشغول جنگ شد. ابن فضيل ازدى با شمشير چنان بر فرقش زد كه سرش را شكافت. جوان به صورت به زمین افتاد و فرياد زد: عمو جان به دادم برس! امام حسين عليه السّلام مانند باز شكارى خود را به ميدان رساند و همچون شير خشمگين حمله‏ور شد و شمشيرى بر ابن فضيل زد كه او دست خود را سپر نمود و از مرفق جدا شد. ابن فضیل چنان فرياد زد كه همه لشكر شنيدند. مردم كوفه براى نجاتش حرکت کردند و در نتيجه بدنش زير سم اسبها ماند و به هلاكت رسید. راوى گفت: گرد و غبار كارزار فرو نشست. ديدم امام حسين عليه السّلام بر بالين آن جوان ايستاده و جوان از شدّت درد پاى بر زمين ميسايد و امام حسين عليه السّلام ميگويد: از رحمت خدا دور باد گروهى كه تو را كشتند. جدّ و پدرت در روز قيامت از آنان كيفر خواست خواهند نمود. پس فرمود: به خدا قسم بر عمويت دشوار است كه تو او را به يارى خود بخوانى و او دعوت تو را اجابت نكند يا اجابت كند ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا قسم امروز روزى است كه براى عمويت كينه جو فراوان است و ياور اندك. سپس نعش جوان را به سينه چسبانید و با خود آورد و در ميان كشتگان خانواده‏اش گذاشت. راوى گفت: حسين عليه السّلام كه ديد جوانان و دوستانش همه كشته شده و روى زمين افتاده‏اند تصميم گرفت كه خود به جنگ دشمن برود و خون دلش را نثار دوست كند. صدا زد: آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟آيا خداپرستى هست كه در باره ما از خداوند بترسد؟ آيا فریادرسى هست كه به اميد پاداش خداوندى به داد ما برسد؟ آيا ياورى هست كه به اميد آنچه نزد خداست ما را يارى كند؟ زنان حرم وقتی صداى آن حضرت را شنيدند صدای خود به گريه و شیون بلند كردند.

روضه حضرت قاسم (علیه السلام)

یکى از این قضایا، قضیه به میدان رفتن «قاسم‌بن‌الحسن» است که صحنه بسیار عجیبى است. قاسم‌بن‌الحسن علیه‌الصّلاة والسّلام یکى از جوانان کم سالِ دستگاهِ امام حسین است. نوجوانى است که «لم یبلغ الحلم»؛ هنوز به حدّ بلوغ و تکلیف نرسیده بوده است. در شب عاشورا، وقتى که امام حسین علیه‌السّلام فرمود که این حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه کشته خواهند شد و گفت شما بروید و اصحاب قبول نکردند که بروند، این نوجوان سیزده، چهارده‌ساله عرض کرد: «عمو جان! آیا من هم در میدان به شهادت خواهم رسید؟» امام حسین خواست که این نوجوان را آزمایش کند - به تعبیر ما - فرمود: «عزیزم! کشته‌شدن در ذائقه تو چگونه است؟» گفت: «احلى من العسل»؛ از عسل شیرین‌تر است.

ببینید؛ این، آن جهتگیرىِ ارزشى در خاندان پیامبر است. تربیت‌شده‌هاى اهل بیت این‌گونه‌اند. این نوجوان از کودکى در آغوش امام حسین بزرگ شده است؛ یعنى تقریباً سه، چهار ساله بوده که پدرش از دنیا رفته و امام حسین تقریباً این نوجوان را بزرگ کرده است؛ مربّى‌ به تربیتِ امام حسین است. حالا روز عاشورا که شد، این نوجوان پیش عمو آمد. در این مقتل این‌گونه ذکر مى‌کند: «قال الرّاوى: و خرج غلام» (لهوف، ابن‌طاووس، ترجمه سید احمد زنجانى، (با نام آهى سوزان بر مزار شهیدان)، ص ۱۱۵). آن‌جا راویانى بودند که ماجرا‌ها را مى‌نوشتند و ثبت مى‌کردند. چند نفرند که قضایا از قول آن‌ها نقل مى‌شود. از قول یکى از آن‌ها نقل مى‌کند و مى‌گوید: «همین‌طور که نگاه مى‌کردیم، ناگهان دیدیم از طرف خیمه‌هاى ابى‌عبداللَّه، پسر نوجوانى بیرون آمد: «کانّ وجهه شقّة قمر»؛ چهره‌اش مثل پاره ماه مى‌درخشید. «فجعل یقاتل»؛ آمد و مشغول جنگیدن شد.»

این را هم بدانید که جزئیات حادثه کربلا هم ثبت شده است؛ چه کسى کدام ضربه را زد، چه کسى اوّل زد، چه کسى فلان چیز را دزدید؛ همه این‌ها ذکر شده است. آن کسى که مثلاً قطیفه حضرت را دزدید و به غارت برد، بعداً به او مى‌گفتند: «سرق القطیفه»! بنابراین، جزئیات ثبت شده و معلوم است؛ یعنى خاندان پیامبر و دوستانشان نگذاشتند که این حادثه در تاریخ گم شود.

«فضربه ابن فضیل العضدى على رأسه فطلقه»؛ ضربه، فرق این جوان را شکافت. «فوقع الغلام لوجهه»؛ پسرک با صورت روى زمین افتاد. «وصاح یا عمّاه»؛ فریادش بلند شد که عموجان. «فجل الحسین علیه‌السّلام کما یجل الصقر». به این خصوصیات و زیباییهاى تعبیر دقّت کنید! صقر، یعنى بازِ شکارى. مى‌گوید حسین علیه‌السّلام مثل بازِ شکارى، خودش را بالاى سر این نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة لیث اغضب». شدّ، به معناى حمله کردن است. مى‌گوید مثل شیر خشمگین حمله کرد. «فضرب ابن‌فضیل بالسیف»؛ اوّل که آن قاتل را با یک شمشیر زد و به زمین انداخت. عدّه‌اى آمدند تا این قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آن‌ها حمله کرد.

جنگ عظیمى در‌‌ همان دور و برِ بدن «قاسم‌بن‌الحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگیدند؛ اما حضرت آن‌ها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار میدان فراگرفت. راوى مى‌گوید: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست. این منظره را که تصویر مى‌کند، قلب انسان را خیلى مى‌سوزاند: «فرأیت الحسین علیه‌السّلام»: من نگاه کردم، حسین‌بن على علیه‌السّلام را در آن‌جا دیدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسین بالاى سر این نوجوان ایستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مى‌کند. «و هو یبحث برجلیه»؛ آن نوجوان هم با پا‌هایش زمین را مى‌شکافد؛ یعنى در حال جان دادن است و پا را تکان مى‌دهد. «والحسین علیه‌السّلام یقول: بُعداً لقوم قتلوک»؛ کسانى که تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند.

این یک منظره، که منظره بسیار عجیبى است و نشان‌دهنده عاطفه و عشق امام حسین به این نوجوان است، و درعین‌حال فداکارى او و فرستادن این نوجوان به میدان جنگ و عظمت روحى این جوان و جفاى آن مردمى که با این نوجوان هم این‌گونه رفتار کردند.

 

فتح خون/ برشي از مقتلي كه شهيد آويني روايت كرد