ای عــــــــــــمو قاسم جانباز منم
بعد اکبر به تـــــو همراز منم
جان من در تب و تاب است عمو
حنجرم تشنـــــۀ آب است عمو
لبم از سوز عــــــــطش خشکیده
جگرم غـــــــرقِ بخون گردیده
منکـــــــــه در سوختن و ساختنم تشنــــــــه ام تشنه جان باختَنم
ای عمو بــــــــــاز مَدار از راهم
اذان میدان ز حضورت خواهم
آمدم تا که ترا یـــــــــــــارم شَوَم پـــــــای تا سر همه ایثار شَوم
جــــــــــــان من باد فدای تو عمو
هستی ام هست بـــرای تو عمو
منکـــــــــه سر مست تولای توام
ای عمو خاک کف پـــای توام
تو که از ظلــــــــم عدو مغمومی تـــــــــو که مثل پدرم مظلومی
شـــــور عشق تو بوَد در سر من
سپر تیـــــــــــر غمت پیکر من
گر شـــــــکوفا شده در این چمنم
گلی از گلشـــــن بــــــاغ حسنم
آبی از جـــــــــــام بقا می خواهم در ره عشق تـــــــو سیرابم کن
چـــون حسین این همه شور از او دید بهــــــــر ایثار سُرور از او دید
گفت: زیبا گل بـــــــــــــاغ حَسنم بــــــــــرو ای لالۀ سرخ چَمنم
لــــــــــطف معبود نگهدار تو باد قـــــــاسمم دست خدا یار تو باد
آمدم جان عمو اشک فشان در بر تو
تا کنم رفع عطش از دم جان پرور تو
مادرم کرده کفن پوش مرا جان عمو
خرمن زلف مرا شانه زده خواهر تو
اِذن جنگم بده ای یوسف زهرا که سرم
بر سر نیزه شود چون سر سودا گر تو
اکبرت رفت از او فاطمه خواهد پرسید
که چه شد پور حسن همدم و هم سنگر تو
شرح آن کوچه شنیدم که به زهرا چه گذشت
من فدای رخ نیلی شده مادر تو
پدرم چشم به راه هست که بیند تن من
پاره پاره چون تن و فرق بخون اکبر تو
آمدم جان عمو درک منای تو کنم
خویش را لایق به دیدار خدای تو کنم
پدرم کرده وصیت که به قربانگاه عشق
جان ناقابل خود را به فدای تو کنم
مادرم کرده به عشق تو کفن پوش مرا
که ز خون سرخ رخ کرببلای تو کنم
من که بهتر نِیَم از اکبر گلگون کفَنت
اذن جنگم بده تا جلب رضای تو کنم
سیزده سال نشستم به اُمیدی که سرم
برسر نیزه علمدار لوای تو کنم
من یتیمم ز محبّت دل قاسم مشکن
چه شود گر که مَن سعی صفای تو کنم
گر تنم زیر سم اسب لگد کوب شود
به از آن است بپا بزم عزای تو کنم
رو سپیدم به بر فاطمه کن جان عمو
تا که در نزد پدر حمد و ثنای تو کنم
قد کشید و بلند بالا شد
تا فلک پر زد و مسیحا شد
آب و آیینه را خبر بکنید
رخ داماد عشق زیبا شد
نوه ی مرتضی و فاطمه بود
زائر مرتضی و زهرا شد
چند ابرو اضافه بر رخ داشت
یا سم اسب بر رخش جا شد؟
ارباً اربا شد از درون بدنش
این حسن زاده پور لیلا شد
دست خط پدر غمش را برد
یک دهه پیش از این گره وا شد
بازویش زیر سم مرکب رفت
دست خط مبارکی تا شد
سر مپیچ از عمو بده بوسه
گردنت گر چه بی مدارا شد
رو به قبله کند چگونه تو را
بندهایت ز یکدگر وا شد